تفسیر آیه
☀☀جـــــرعـــه ای نـــــور☀☀
?تولی و تبری?
?آیه ای از جزء سوم?
لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ … ﴿۲۸آل عمران﴾
?مؤمنان نباید کافران را به جای اهل ایمان، سرپرست و دوست بگیرند؛ و هر کس چنین کند در هیچ پیوند و رابطه ای با خدا نیست،
?مگر آنکه بخواهید به سبب دفع خطری که متوجه شماست از آنان تقیّه کنید؛ خدا شما را از [عذاب] خود بر حذر می دارد، و بازگشت [همه] به سوی خداست. ۲۸ ال عمران
? نکات:
?پذیرش ولایت کفار ممنوع:
مومن نباید با کافران دوستی برقرار کند
و تحت سلطه و فرمان آنان قرار گیرد
?گاه به خاطر حفظ جان و ضرورت تقیه، میتوان دوستی ظاهری برقرار کرد.
?کسی که دل به کفار دهد و ولایت آنها را بپذیرد، از ولایت خدا خارج شده و
هیچ رابطه ای با خدا ندارد.
?اگر به قیامت باور دارید، از عذاب خدا بترسید و ولایت کفار را نپذیرید.
?اهمیت ولایت به این است که وقتی ولایت کسی را می پذیری و ارتباط قلبی و دوستی برقرار میکنی،
کم کم تحت تاثیر او، شخصیت و باوری مانند او پیدا میکنی.
#قرآن
#ولایت
#برائت
روایت ناب
کلام بزرگان؛
داستانک
داستانهای معنوی شمس و مولانا
مولوی با کبکبه و دبدبه در حالی که مریدانش
احاطه اش کرده بودند و آب وضویش را به تبرک
بر می داشتند با شمس برخورد کردو با تکبر در او نگریست.
شمس گفت سوالی دارم.
مولوی گفت بپرس.
شمس گفت بگو بدانم
محمد(ص) پیامبر ما برتر بود یا حلاج شیخ ما؟
مولوی خشمگین شد و گفت کفر می گوئی؟
شمس گفت پس چرا محمد پس از
سالها عبادت خدا هنوز در دعاهایش
این گونه می خواست که :
خدایا خودت را به من بشناسان
ولی حلاج آنقدر در خدا غرق شده بود
که می گفت من خدا هستم و فریاد انا الحق می زد.
مولوی درماند.
شمس روی برتافت و رفت.
مولوی به التماس به دنبال وی روان شد
و تمنا کرد تا شمس پاسخش گوید.
شمس گفت :چون نمی دانی چرا با این تکبر و تفرعن
بر زمین خدا راه می روی؟
پاسخ این است که محمد(ص) دریانوش بود
و هرچه از معرفت خدا در جام وجودش می ریختند پر نمی شد
ولی جام حلاج ظرفیت نداشت
تا اندکی در آن ریختند مست شد و
به عربده کشی افتاد.
عارفان که جام حق نوشیده اند
رازها دانسته و پوشیده اند
آن که را اسرار حق آموختند
مَُهرکردند و دهانش دوختند.
«از کتاب پله پله تا ملاقات خدا»